در طلب

ساخت وبلاگ
دارم داستانی می‌نویسم. داستانی که در آن مرد داستان، زن داستان را دوست دارد ولی نمی‌تواند این موضوع را به او بگوید. مرد این داستان همیشه محذوریت‌های خودش را دارد، حتی اگر شخصیت یک داستان عاشقانه باشد. نوشته‌ام که زن داستان هم مرد داستان را دوست دارد. داستان است دیگر ... و من هم نویسنده‌اش هستم؛ می‌خواهم مرد داستانم را دوست داشته باشد. باید بنویسم که زن داستان هم نمی‌تواند به مرد داستان بگوید که دوستش دارد. او هم محذوریت‌هایی دارد لابد. کاش محذورها لحظه‌ای امانشان می‌دادند برای چند کلام واژه‌ی عاشقانه. هرچند نویسنده منم، ولی این‌ها دیگر دست من نیست. من فقط می‌توانم مرد داستانم را وابدارم که با زن داستان قراری ترتیب دهند، بعد هردو بروند سر قرار و دقایقی یا حتی ساعاتی چند، حرف بزنند و حرف بزنند و حرف بزنند، از هرچیزی جز دوست داشتن. بعد دوباره هر کدام برگردند سر جای خودشان. آخرش مرد داستان به خودش می‌گوید کاش می‌شد بهش می‌گفتم که چقدر دوستش دارم. زن داستان هم به خودش می‌گوید کاش می‌دانست چقدر دوستش دارم. داستان لابد همین‌جا باید تمام شود ولی مرد داستان سمج‌تر از این حرف‌هاست. دوباره زنگ می‌ در طلب...
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : داستان کاش یک زن نبودم,داستان واقعی کاش یک زن نبودم,داستان کامل کاش یک زن نبودم,ادامه داستان کاش یک زن نبودم,داستان ای کاش یک زن نبودم, نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 110 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 4:50

از آن وبلاگ‌نویس‌هایی که در وبلاگشان خاطرات روزمره‌شان را می‌نویسند، و از آنهایی که به‌نحوی اعلام می‌کنند که دارند واقعیت را می‌گویند، به‌علاوه‌ی آنهایی که نشانه‌ی روشنی مبنی بر اتکاء متنشان به واقعیت وجود دارد، که بگذریم، به نظرم می‌آید که نباید وبلاگ را واقع‌انگارانه خواند. واقع‌انگاری برای خواندن متون علمی، مهندسی، و حقوقی لازم است ولی به همین میزان—یاحتی بیشتر—هنگام خواندن متون ادبی و هنری مخرب است. باید نگاه کرد و دید پست وبلاگ به کدام جبهه نزدیک‌تر است و اگر معلوم نباشد، فرض قرابت به دسته‌ی دوم است. ناواقع‌انگاری البته مستلزم نفی واقعی بودن متن نیست، صرفاً عدم تعهد به واقعی بودنش است. همان‌طوری که شعر می‌خوانیم؛ وقتی شاعر معشوقش را توصیف می‌کند ضرورتی ندارد که در عالم واقع معشوق واجد آن صفات باشد، یا حتی اصلاً معشوقی موجود باشد! کسی غزلیات حافظ را برای کسب اطلاعات درباره‌ی معشوق (یا معشوق‌های) حافظ نمی‌خواند. هدف حافظ هم از سرایش آن اشعار، انتقال یک‌سری حقایق درباره‌ی معشوقش به مخاطب نبوده. درعین‌حال، هیچ ضرورتی هم ندارد که صفات انتسابی کاذب باشد. شاید واقعاً در عصر حافظ کس در طلب...
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 107 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 4:50

پیش‌نوشت: اگر بددل و بدغذا هستید، یا اگر تازه غذا خورده‌اید یا می‌خواهید بخورید این متن را نخوانید. تماشای غذاخوردن یکی از افسرهای گشت کلانتری حال‌به‌هم‌زن‌ترین رخداد چندسال اخیر زندگی‌ام بوده. وقتی سر سفره می‌نشیند، همه‌ی موجودات زنده حداکثر فاصله‌ی ممکن را از او می‌گیرند. «ملچ مولوچ» حقیر است برای ارجاع به صداهایی که هنگام غذاخوردن از دهانش خارج می‌شود. نمی‌دانم چطور می‌شود هم غذا را جوید و هم دهان را اینقدر باز کرد. کافی است ناخودآگاه چشمت به صورتش هنگام غذاخوردن بیفتد که نتوانی تا یک هفته لب به غذا بزنی. از همه بدتر اینکه عادت دارد موقع غذاخوردن حرف می‌زند و می‌خندد. با هر خنده‌اش حجم عظیمی از غذای نیمه‌جویده به طرف تو و بشقابت پرتاب می‌شود و باید موقع غذاخوردن بشقابت را محکم بچسبی تا چیزی داخلش نیفتد. برد ترکش‌های غذا خوردنش تا شعاع سه متری می‌رسد و به همین خاطر، بعد از هر وعده‌ی غذاخوردن با او، یک دور تمام اتاق را جارو می‌زنم. موقع غذاخوردن و تا نیم ساعت پس از آن، با آهنگ متوسط دو بار در هر دقیقه باد گلویش را تخلیه می‌کند و بلافاصله پس از هر تخلیه متذکر می‌شود که «اسب حیوان نجیب در طلب...
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : هم پیاله ما باش,هم پیاله, نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 95 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 4:50

افسر گشت کلانتری یک تبعه‌ی افغانستانی را گرفته و آورده کلانتری، به جرم تبعه‌ی غیرمجاز بودن. افسر نگهبان از همان ابتدا شروع می‌کند به تحقیر کردنش. می‌گوید روی یک پا بایستد و دستانش را بالا بیاورد. به این هم اکتفا نمی‌کند و می‌گوید زبانش را هم دربیاورد. خودش بلندبلند می‌خندد و سربازها را هم وامی‌دارد که بهش بخندند. به محض اینکه می‌خواهد برای حفظ تعادل دستش را به دیوار بگیرد یا پایش را بر زمین بگذارد، سرش داد می‌زند و با تهدید نمی‌گذارد. افسر نگهبان چند دقیقه‌ای به حیاط کلانتری می‌رود و در همین موقع گوشی افغانستانی داخل جیبش زنگ می‌خورد. گوشی را برمی‌دارد و شروع می‌کند به حرف زدن. افسر نگهبان تا متوجه می‌شود شروع می‌کند به داد و بیداد. کمربند یکی از ارباب‌رجوع‌ها را می‌گیرد و افغانستانی را می‌برد جایی که دوربین‌ها نبینند، با کمربند شلاقش می‌زند، به جرم ایرانی نبودن. افغانستانی اشک می‌ریزد. افسر نگهبان دوباره وارد حیاط می‌شود، در حال پایین رفتن از پله‌ها تعادلش را از دست می‌دهد و زمین می‌خورد. پایش می‌رود داخل شیشه‌ی آفتابگیر زیرزمین. شیشه با صدای گرومپ خرد می‌شود، پایش زخم می‌شود و شلوارش در طلب...
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 96 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 4:50

دارد درِ گوشم می‌خواند: «مخور غم، مخور غم، نگارا!» گلچهره را دارد می‌گوید و می‌گویدش: «مپرس آن نغمه‌سرا از تو چرا جدا شد» و «مپرس پروانه‌ی تو، بی تو کجا رها شد». چندبار هم تأکید می‌کند که «مپرس». خلاصه در جریان باشید، اگر گلچهره هنوز دارد غم می‌خورد یا سؤالات فوق‌الذکر را می‌پرسد، تقصیر آقای شجریان نیست.

در طلب...
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : تبرئه شدن به انگلیسی,تبرئه,تبرئه عائشه,تبرئه شدن,تبرئه المناهج,تبرئه به انگلیسی,تبرئه به انگليسي,تبرئه چيست,تبرئه قهرمانی,تبرئه احمد عز, نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت: 17:02

حدود دو هفته پیش بود که مرکز ۱۱۰ درگیری بین زن و مردی را اعلام کرد. واحد گشت کلانتری دو طرف را سوار کرد و به کلانتری آورد. زن حدوداً ۲۵ ساله، با یک پسر حدوداً ۲ ساله، آثار زخم روی صورتش بود. مرد حدوداً ۲۵ ساله، با صدای بلند وسط کلانتری داد و بیداد می‌کرد. شرح ماجرا از زبان زن: این آقا وسط خیابان به من با الفاظ بسیار رکیک متلک گفت. من جلو رفتم و با او درگیر شدم. با دستش روی صورتم چنگ انداخت و روسری‌ام را از سرم درآورد. مردم جدایمان کردند. چند خانم آنجا بودند که به من توصیه کردند به ۱۱۰ زنگ بزنم. شرح ماجرا از زبان مرد: من داشتم وسط خیابان با گوشی تلفنم صحبت می‌ در طلب...
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید

برچسب : درس عبرت,درس عبرت از زندگی,درس عبرت از تاریخ,درس عبرت در انگلیسی,درس عبرت اموز,درس عبرت در عشق,درس عبرت به انگلیسی,درس عبرت زندگی,درس عبرت از بزرگان,جملات درس عبرت, نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 112 تاريخ : چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت: 17:01